بیا که آینه ی روزگار، زنگاری است
بیا که زخم زبان های دوستان کاری است
به انتظار نشستن در این زمانه یاس
برای منتظران چاره نیست، ناچاری است
به ما مخند اگر شعرهای ساده ما
قبول طبع شما نیست، کوچه بازاری است
چه قابها و چه تندیس های زرینی
گرفته ایم به نامت که کنج انباری است
نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است
نه اینکه جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداری است...